مناجات پایان رمضانی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
دیـدی رمضـان رفـته و پَر بـاز نکردم تـا خـیـمـه گـهِ سـبـز تو پـرواز نکـردم مــاه تو گـذشت عــاشقی آغــاز نکردم من پُـسـت غـلامـیِّ تـو احـراز نکـردم ساقی بده جامی که ز جان مست تو گردم شایـد که دگــر میکــده را درک نکردم من لایــق مـهـمـانـی ات ای یـار نـبودم چون یـاد تو در لحـظـۀ افـطار نـبــودم بـودم به حـضـور تـو و انـگـار نـبـودم مـن غـرق گـنـه بـودم و بـیـدار نبـودم من بار دگر خسته و تـنها شدم ای وای شرمندۀ تو یـوسف زهـرا شدم ای وای شب های مناجـات و دعـا رفت ز دستم فـیض سحـر ذکـر خـدا رفـت ز دستـم یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم هـمـسفــرگـیِ بـا شـهـدا رفـت ز دستـم جامانـده ترین رهـروِ این جـاده منـم من از پـا و نـفـس بـین ره افـتـاده مـنـم من افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست بیـمار گـناهم چه کنم غـافـلم ای دوست بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم بنگر به «أجِـرنا» پیِ احـسان مجـیـرم من جز تو کسی را گـل زهـرا نـستـایم شکـرانه به جـا آورم از این که گـدایـم با عشق تو می سوزم و می سازم و آیم تا آنکه زنـی در حـرمت قـفـل به پـایم بـگـذار سـحـرهـا به قـنـوت تـو بـمـانـم مـثـل تو سـحـر نـالــۀ الـعـفـو بـخـوانـم شب های زیارت ز دل خسته دلان رفت هم نـاله شدن با نفـس سیـنه زنان رفت گـریـه ز غــم قـافـلـۀ اهل جـنـان رفـت تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد داریم یقـیـن روزیِ او کـرب و بـلا شد دست کـرمت گر ز کسی دست نگـیرد بـیـچـاره شـود زار و گـنهکـار بمـیـرد خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد از لـوث گـنـه پـاک شده عـیـد بگـیـرد بـر ما که فــقـیـران ره تـزکـیه هـسـتیم عـیـدی بـده ما مستحـق فطـریـه هستیم ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی هـستـی به کـنـار هــمـه و بـاز نـهـانی فـرزنـد رضـا ضـامن عـشـاق جـهـانی ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی تـا آنـکه به دسـت دل تـو دل بـسپـاریـم سـر بـر قـدمت یـوسف زهـرا بگـذاریم |